معنی شهر حوالی تهران

حل جدول

شهر حوالی تهران

رودهن


شهری حوالی تهران

رودهن


شهر تهران

قدس، شهریار، اسلامشهر، ملارد، صالحیه، پاکدشت، قرچک، ورامین، گلستان، ری، اندیشه، رباط کریم، پرند، باغستان، پردیس، بومهن، پیشوا، باقرشهر، نسیم شهر، صباشهر، چهاردانگه، دماوند، حسن آباد، وحیدیه، نصیر شهر، فردوسیه، رودهن، شاهدشهر، صفادشت، فیروزکوه، لواسان، آبسرد، شریف آباد، کهریزک، فشم، جواد آباد، فرون آباد، آبعلی، دماوند، شمیرانات، شمشک


شهر حوالی رودبار

لوشان

منجیل


شهر حوالی کازرون

قائمیه


شهر حوالی شازند

هندودر

فرهنگ عمید

حوالی

پیرامون، گرداگرد،
(حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور: حوالی شب،

لغت نامه دهخدا

حوالی

حوالی. [ح ُ لی ی] (ع ص) رجل حوالی، مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.

حوالی.[ح َ لی ی] (ع اِ) ج ِ حَولی ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی اسب و گوسفند یک ساله. (مهذب الاسماء). رجوع به حولی شود. || (ص) رجل حوالی، مرد سخت حیله گر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).

حوالی. [ح َ لا] (ع اِ) پیرامون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرداگرد. ولی در فارسی بکسر لام متداول و معمول است. (بهار عجم) (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال یکم شماره ٔ 3).

حوالی. [ح َ] (از ع، اِ) پیرامون. گرداگرد. دامنه. اطراف. جوانب. نواحی. نزدیکی. (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی. بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است. زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ عَلی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان: حوالیه من کل فج عمیق، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است. (غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغه ٔ تثنیه است، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است، چنانکه اهالی جمع اهل است، این قیاس خطاست. زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست. (آنندراج) (غیاث):
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
در سایه ٔ آن درخت عالی
گرد آمده آب از حوالی.
نظامی.
بر کشتن خویش گشته والی
لاحول از او به هر حوالی.
نظامی.
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد.
سعدی.

فرهنگ معین

حوالی

(حَ) [ع.] (اِ.) گرداگرد، پیرامون.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حوالی

گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور وبر

کلمات بیگانه به فارسی

حوالی

گرداگرد - نزدیکیها

معادل ابجد

شهر حوالی تهران

1216

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری